دانشجوی کارشناسی ;ارشد بیماری شناسی گیاهی پردیس کشاورزی و منابع طبیعی دانشگاه تهران
چکیده
دو خیاط به شهری وارد شدند و پادشاه را فریفتند که ما در فن خیاطی استادیم و بهترین لباسها را میدوزیم و فقط حلالزادهها میتوانند آن را ببینند. پادشاه برای دوخت این لباس مقادیر هنگفت طلا و نقره اختصاص داد و خیاطان با استفاده از آن کارگاهی دایر کردند و بدون اینکه پارچه مصرف کنند، دستهای خود را در هوا تکان میدانند. روزی نخستوزیر از طرف پادشاه به کارگاه فرستاده شد و از ترس اینکه مبادا دیگران بگویند حلالزاده نیست، لب به تحسین از هنر خیاطان گشود. مأموران عالیرتبه دیگر نیز بهتدریج از کارگاه دیدن کرده و این حقیقت تلخ که لباسی در کار نیست را افشا نمیکردند...